بعد از ۴ ماه و اندی زندگی زیر یک سقف دیشب زد به سرم اینجا رو داشته باشم برا نوشتن
مدیونید فک کنید جرقهش بخاطر یه روز خوب بود :))))
ولی امروز که از خواب بیدار شدم و یادم اومد تو خواب جنازه خودمو دیدم و در ادامه روز قشنگم وقتی داشتم لباس میشستم که جمع کنم فردا برم خونه بابام ( برا تغییر حال و هوا + نداشتن حوصله مهمونداری) در کمد لباسو باز کردم و با کمد کپک زده و لباسای نمدار کپکی مواجه شدم و متوجه شدم زندگی گندتر از این حرفا هم ممکنه :)))
+ پلشت نیستم
بیشتر از دو ماهه میگم باید این اتاقو خالی کنیم تا گند نیفتاده به جونمون ولی خب چه میشه کرد که تا وقتی گند نیفته به جون و اخلاق و زندگی آدم کسی همراهیش نمیکنه :)
درباره این سایت